۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

تحلیل شخصیت آثار کلاسیک

شخصیت از نظر کارکرد به دو دسته تقسیم می شوند
1. شخصیت اصلی 2. شخصیت فرعی
شخصیت اصلی: به شخصیتی می گویند که حوادث نمایشنامه حول محور آن می چرخد. البته این تعریف لازم است ولی کافی نیست چون شخصیت اصلی وقتی جایگاهش در نمایشنامه مشخص می شود که شخصیتهای دیگر نیز کنارش حضور داشته باشند مثلا اگر در کنار یاگو شخصیتی ساده اتللو را نبینیم یا دزدمونابه عنوان نمائ پاکی ملاحضه نشود یا رودریگو حریص وجود نداشته باشدشخصیت اصلی یاگو کارکرد خودش را از دست می دهد، چنانچه در نمایشنامه" پرواز در آشیانه فاخته " در کنار شخصیت اصلی پرستار به عنوان مهره جابر حاکمیت ملاحظه می شود یا سرخپوست که در جامعه آمریکایی مجرم شناخته می شود یا نیک که گرایش همجنس طلبانه دارد مجرم است.
پس بدون شخصیت فرعی در کنار شخصیت اصلی، شخصیت اصلی معنا پیدا نمی کند.
شخصیت فرعی: معمولا درام نویسندگان بزرگ تمام شخصیتهای خود را در اصل داستان وارد نمی کنند. چون هر شخصیتی کارکرد متفاوتی دارد و باید ماموریتی که به عهده اش گذاشته شود انجام دهد. در شخصیتهای فرعی شخصیتهای کمک کننده اند که ابتدا باید کارشان تعیین شود برای رسیدن به این مهم ضرورت داردکه محقق از خود سوال کند که شخصیت اصلی برای انجام ماموریت خود به چه شخصیتهایی در کنارش نیاز دارد. به این ترتیب به چند هدف می رسد اولا: مشخص می شود که آیا نویسنده شخصیت غیر مفید و یا زیادی در نمایشنامه دارد یا نه. دوماً: از چند نوع شخصیت فرعی در نمایشنامه استفاده کرده است مثلا آیا از شخصیت فرعی پیش برنده داستان مانند پیام آوران استفاده کرده است. آیا شخصیتهایی دارد که برای به وجود آوردن موقعیت مناسبی خلق شده اند مثل شخصیتی که باید ادیب را می برد و می کشت. آیا شخصیتی دارد که خصوصیات وظایف منحصر به فردی دارد مثل خانم مکداف در نمایشنامه مکبث که نامش در نمایشنامه می آید تا کشده شود و انگیزه شخصی انتقام به مکداف برای کشتن مکبث بدهد.
آیا نویسنده از شخصیت های فردی برای فضا سازی مثل شخصیتهایی که در دشمن مردم به دکتر استوکمان ناسزا می گوید استفاده کرده است. مسلماً در کنار همه چیزهایی که گفته شدهمان طور که یک نقاش مدام به تابلو اش جزئیات را می افزاید او نیز به تناسب شخصیتهایی را وارد نمایش می کند تا به اثر خود رنگ وبافت دقیقتری بدهد.
اما چه بسا اتفاق می افتد که یک شخصیت فرعی در طول نمایش نقشی مهم تر از آن چه که نویسنده در نظر گرفته است به عهده بگیرد و از فرمان سرپیچی کند جایی که باید زندگی کند مرگ را انتخاب کند.
و بالعکس و به این ترتیب سرنوشت شخصیت چیزی از کار در می آید که نویسنده اصل پرداختن به آن را نداشته ولی چنین می شود و در اثر تاثیر گذار می شود مثل هایمر در نمایشنامه آنتی گون یا ژوکاست در نمایشنامه ادیب شهریار و یا دلقک در نمایشنامه شاه لیر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر